گفتم:مالک بن دینار
گفت:خواب دیده ای؟
گفتم :بلی
گفت: هرسال مرد صالحی مثل تو در خصوص من خواب میبیند.
گفتم :سبب این امر چیست؟
گفت:من
شراب می خوردم در اول ماه رمضانی شراب خورده بودم که مادرم مرا از این عمل
سرزنش کرد . من ناراحت شدم و مادرم را برداشته و در تنور انداختم.
پس
از آنکه از مستی به خود آمدم زنم مرا خبر داد که چنین کار بدی کردهام. از
نا راحتی همان لحظه دست خود را بریدم وپایم را به زنجیر بستم . اما هر چه
بر
ندامت می افزایم سودی نبرم .هرسال حج میکنم و دعا و استغا ثه به این نحو می نمایم:
"یا فارج الهم ویا کاشف الغم فرج همی واکشف غمی وارض عنی امی"
ای بردارنده هم و غم ! اندوهم را بردار و مادر مرا از من راضی گردان !
این قدر بدان که من از کار خود توبه کردهام و بیست وشش غلام و بیستو شش جاریه آزاد کردهام.
همان
شب رسول خدا (ص)را در خواب دیدم که فرمود :ای مالک ! مردم را از رحمت خدای
تعالی نا امید مگردان بدان که خداوند به حال محد بن هارون توجه نمود و
دعای او را مستجاب فرمود و گناهانش راعفو کرد. او را خبر کن که سه روز از
روزهای دنیا در آتش می ماند و خداوند دل مادر او را به وی مایل می کند تا
او را حلال کند و مادر و فرزند هردو داخل بهشت می شوند
مالک می گوید
من خواب خود را برای محمد بن هارون نقل کردم همینکه آن مرد خواب مرا شنید
روح از بدنش مفارقت کرد من اورا غسل داده وکفن کردم بعد بر جنازهاش نماز
خواندم واورا دفن کردم