روزنامه خراسان نوشت: دخترک لاغراندام که چشمان معصومش
در باتلاق کبود بدبختی گرفتار شده بود در دایره اجتماعی کلانتری شهید نواب
صفوی مشهد افزود: ۱۰ روز قبل پدرم مرا همراه خود به خانه یکی از دوستانش
که از او مواد مخدر میخرید برد و گفت: دخترم این جا منتظر باش و با
بچههای عمو بازی کن، زود برمیگردم. من که قول داده بودم دختر خوبی باشم
صورتش را بوسیدم و گفتم فقط زودتر بیا تا به خانه برگردیم.
ناگهان
متوجه شدم در خانه باز مانده است. من خیلی سریع بیرون آمدم و پا به فرار
گذاشتم. هوا خیلی تاریک بود و میترسیدم جایی بروم. برای همین هم جلوی یک
مغازهشیرینی فروشی نشستم و از ترس و وحشت گریه میکردم که ماشین ...