دین من آیین زیبائی هاست.
من پیامبری نقاشم.
من از بابِل آمده ام تا فریادم در سراسر جهان طنین افکن شود.
من آنچه را می گویم که زرتشت می گفت، عیسی می گفت، بودا می گفت.
نقاشی های من سخن از دوستی می گویند.
من شما را به سمت باغهای روشنایی رهنمون می شوم.
آنجاست که نیمه تاریک انسان از او جدا می شود و نیمه روشنایی او متبلور می گردد.
ای مردم! تیرگی و پلشتی را از خود برهانید،
به کیش همنوعانتان احترام بگذارید و آیین آنها را به ریشخند و جبر نگیرید.
خدای آنها هم همان خدای باغهای روشنایی است...