آخرین انسان زمین،
تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!
پ.ن:از ششمین روز زمین تا آخرین روز انسان
سیر تحولی نظریه های تکاملی
از
زمان پیدایش آدمی هیچ موضوعی نتوانسته به اندازه هستی و چگونگی به وجود
آمدن ، ذهن انسان را مشغول کند. شاید اگر می شد آماری از موضوعاتی که فکر
بشر را در طول زندگی اش مشغول می کند ارایه داد بیشترین فراوانی نصیب فکر
راجع به چگونگی به وجود آمدن می شد
نویسنده: رضوان صابری
از
زمان پیدایش آدمی هیچ موضوعی نتوانسته به اندازه هستی و چگونگی به وجود
آمدن ، ذهن انسان را مشغول کند. شاید اگر می شد آماری از موضوعاتی که فکر
بشر را در طول زندگی اش مشغول می کند ارایه داد بیشترین فراوانی نصیب فکر
راجع به چگونگی به وجود آمدن می شد. این فکر تا آنجا که فلسفی است
انسان را متوجه جهانی دیگر می کند؛ چرا که انسان هرگز این جهان خاکی را بر
نتافته و پاسخ پرسش هایش را در این جهان پیدا نکرده است . تا جایی که ما
در نزد بزرگان خود سراغ داریم اینگونه است مثلا حافظ می گوید: «آدمی در
عالم خاکی نمی آید به دست \ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی .» باری
فلسفه فکر ناب انسان است که در برهه هایی از تمدن بشر و به فراخور محیط و
زندگی اش به وجود آمده است . اینکه از اصالت انسان بگوییم بی هیچ قید و
شرطی به مشغولیت اصلی ذهن او یعنی همان وجود و هستی نقب زده ایم .از طرف
دیگر باید توجه داشت ؛ وقتی که می گوییم فلسفه فکر ناب است قصد ارزش گذاری
بر روی فلسفه و علم نداریم و ناب بودن اینجا به ذهن انسان بر می گردد که
ذهن انسان چه مقدار توانایی ساخت جهان ایده آل خود را داشته است . توضیح
آنکه قدرت ذهنی انسان در ساخت جهان والاتر از جهانی که وجود دارد ارزشمند
است نه خود آن جهان . البته اینجا به حق می توان محکوم به تسلسل شد که
جهان انسان چیزی جز ذهن او نیست . اما همیشه در یک آزمایش متغیرهایی دخیل
هستند که تنها آن زمان که دخالت می کنند وجودشان به رسمیت شناخته می
شود.انسان همواره رویای جهانی را در سر می پروراند که در آن سطح زندگی و
رفاهش بالا و قابل قبول باشد اما اینها همه نسبی هستند. وجود انسانی که ده
قرن پیش زندگی می کرده در جهان صنعتی امروز موجبات تعجب و رضایت او را
فراهم می کند این انسان وقتی پیشرفت ها را با زندگی خودش در ده قرن پیش
مقایسه می کند بهشتی را در مقابل خود می بیند که باور نکردنی و
زیبا است . اما کافی است همین انسان مدتی در این بهشت زندگی کند آنگاه می
فهمد که این نه بهشت که گاه عین جهنم می باشد. برای اینکه از موضوع
دور نشده باشیم بار دیگر به موضوع فلسفه و اصالت باز می گردیم . تمدن تقلب
تلخ تاریخ است . این نظریه «ژان ژاک روسو» راجع به تمدن بشری است بدون
اینکه حرفی در رد و قبول آن زده باشیم از آن برای اثبات این ادعا که انسان
ها هر چه متمدن تر شده ، از اصالت خود دور شده اند، می پردازیم . فلسفه
که فکر ناب بشر است از یونان شروع شده که مربوط به زمانی است که انسان از
اصالت خویش دور نبود. اما به فراخور رشد تمدن فلسفه افول کرد. در واقع نظر
بر این است که فلسفه و تمدن یک جور همبستگی منفی با هم دارند؛ هر چه تمدن
پیشرفت می کند فلسفه از رشد می افتد. برای آنکه موضوع مشتبه نشود لازم است
نکته یی تذکر داده شود. شاید این سوال برای همگان پیش بیاید که مگر ما در
قرون جدید فیلسوف نداشته ایم ؛ دکارت ، کانت ، نیچه و دیگران مگر چه از
افلاطون و ارسطو کم دارند؟ اینجا باز تاکید بر این تعریف ضروری است که
فلسفه فکر ناب بشر است . پس مقصود ما از فلسفه «فلسفه اویی » می باشد که
بی هیچ شایبه یی با موضوع هستی و وجود رابطه دارد. تفکر راجع به
هستی و وجود او در گذشته یا فلسفی بوده است یا وحیانی ؛ اما با رشد تمدن
این تفکر جنبه اثباتی و علمی پیدا کرده است . باز هم باید گفت که این بحث
اصلا ارزشی نیست و فلسفه را بر علم ترجیح نمی دهد و بالعکس . اینها همه
توصیف هستند، چیزهایی که اتفاق افتاده اند و اکنون ما آنها را لمس می کنیم
. اینگونه است که انسان نوع تفکر خود راجع به اصلی ترین موضوع
زندگی یعنی هستی و وجود را علمی می کند. درست در این زمان است که نظریه
های علمی به پژوهش راجع به هستی انسان کمک می کنند. نظریات تکاملی
دانشمندان عصر جدید بر پایه تحقیقات زیست شناسی و جامعه شناسی است که همه
مبنای علمی دارند و هستی و چگونگی به وجود آمدن انسان را به گونه یی علمی
توجیه می کنند. از تورات تا پاستور در تورات آمده خدا جهان
و جانداران را در شش روز آفریده است . این قدیمی ترین نوشته یی است که به
بحث راجع به جانداران می پردازد. نظریه های بعدی شامل نظریه خلق الساعه یا
به وجود آمدن موجودات زنده از مواد بی جان و نظریه ثبوت انواع است که تا
قرن هجدهم میلادی قابل قبول بودند. معتقدان به ثبوت انواع باور
داشتند که هر جانوری وقتی آفریده می شود برای همیشه بدون تغییر می ماند و
قادر به تغییر دادن خاصه های خود نیست . از قرن ششم تا قرن چهارم
قبل از میلاد ارسطو فکر می کرد که امکان دارد گونه های مختلفی از جانداران
به توالی یکدیگر به وجود آمده باشند. و ظهورشان به صورت تصادفی و بدون
ارتباط با یکدیگر صورت نگرفته باشد. تاریخی بودن ماهیت توالی و پیوستگی
جانداران البته ناشناخته بود.یک پزشک ایتالیایی فرانچسکو ردی با استفاده
از آزمایشاتی نشان داد که جانداران نمی توانند از مواد بی جان به وجود
بیایند و نظریه خلق الساعه بودن را رد کرد. نظریه خلق الساعه بودن به کمک
آزمایشات پاستور کاملا بی اعتبار شد.خالی از لطف نیست که بگوییم در میان
فلاسفه مسلمان در عصر طلایی تمدن اسلامی «ابن سینا» نظریه خلق الساعه را
به گونه یی رد می کند. هم اوست که می گوید گاهی باورها راجع به مسائل
ماورایی غیرعقلانی است که در این موارد او با استناد به کتاب و سنت در پی
توجیه آنها بر می آید. نظریه خلق الساعه اگر چه از لحاظ عقلی نظریه یی
باطل است اما در نزد فلاسفه اسلامی توجیه فلسفی دارد. در این باب ابن سینا
به وجوب و امکان اشاره می کند و ملاصدرا با آوردن دلایلی مبنی بر اینکه از
نیستی هم می تواند هستی به وجود بیاید، خلق الساعه را توجیه می کند. لامارک و موش های دم بریده یکی
از تئوری های مهم تکاملی از زیست شناسی فرانسوی به نام لامارک است .او در
سال 1809 برای بیان چگونگی وقوع تکامل دو نظریه کاربرد و عدم کاربرد اندام
ها و ارثی بودن صفات اکتسابی را عنوان کرد. لامارک مشاهده کرد که
اگر یک جاندار از اندامی از بدن خود استفاده کند آن اندام بزرگ و کارآمد
می شود و اگر عضوی به کار نیفتد کوچک شده و به مرور زمان تحلیل می رود.
بنابراین جاندار در نتیجه ناهماهنگی در استفاده و عدم استفاده اندام های
مختلف بدن در طول عمر یک فرد، ممکن است مقداری تغییر یابد و بعضی از صفات
را کسب کند. لامارک اینگونه صفات اکتسابی را ارثی و قابل انتقال به نسل
های بعدی دانست . تئوری لامارک بسیار موفقیت آمیز بود و به اشاعه
اندیشه تکامل کمک شایانی کرد. اما سرانجام معلوم شد که نظر او نادرست است
. لامارک تا اینجا که استفاده و عدم استفاده از اندام ها به کسب صفتی می
انجامد درست آمده بود. ولی اشتباه او اینجا بود که صفات اکتسابی به ارث
نمی رسند در حالی که او می گفت صفات اکتسابی نیز ارثی هستند.«واهیمان »،
زیست شناس قرن نوزدهم با آزمایشی که بر روی موش ها انجام داد نظریه لامارک
را تا حد زیادی باطل کرد. آزمایش از این قرار بود که گروهی از موش ها به
عنوان متغیرهای آزمایشی بررسی شدند. واهیمان دم آنها را جدا کرد تا بفهمد
آیا از موش های بی دم بچه موش های بی دم به دنیا می آیند یا نه ؟ موش های
بی دم بچه های سالم به دنیا آوردند و این واهیمان را در رد نظریه لامارک
مبنی بر اکتسابی بودن صفات ارثی یاری داد.با این وجود نظریه لامارک مقدمه
یی بر نظریه های بعدی در زمینه تکامل شد که مهمترین آنها توسط داروین در
سال 1859 مطرح می شود. داروین و تنازع بقا در سال 1858
داروین و والانس تئوری جدیدی درباره تکامل ارایه داشتند که جانشین تئوری
لامارک در این زمینه شد. این تئوری با نام اثر اصل انواع به وسیله انتخاب
طبیعی یا بقای نژادهای مناسب در تنازع بقا بود که در سال 1859 انتشار یافت
. در نزد داروین و والانس محیط علت اصلی انتخاب طبیعی بود؛یعنی محیط
تدریجا جانداران دارای صفات نامناسب را از میان می برد و جانداران دارای
صفات مناسب را حفظ می کند.پس از گذشت نسل های زیاد و پی درپی و تاثیر
مداوم انتخاب طبیعی ، سرانجام گروهی جاندار تعدادی از صفات جدید و مساوی
را به یک درجه جمع خواهد کرد که به صورت گونه یی جدید از گونه اجدادی ظاهر
خواهد شد. انتخاب طبیعی فقط به عنوان بخشی از مکانیزم تکامل شناخته شده
است . چرا که داروین به مانند لامارک در شناسایی عوامل ژنتیکی تغییرات
تکاملی توفیق به دست نیاورده بود. توضیح داروین و والانس از تکامل ناقا
بود اما بطور کلی آنان نخستین کسانی بودند که جهت درست تکامل را نشان
دادند. خزانه ژن جمعیت تکامل را می توان اثر انتخاب طبیعی
بر تفاوت های ژنتیکی که در میان افراد یک جمعیت ظاهر می شوند، دانست . در
یک تعریف ، جمعیت گروهی از جانداران هم نوع هستند که در یک محیط جغرافیایی
مشخص و با هم زاد و ولد می کنند و ژن ها آزادانه در میان آنها توزیع می
شوند. تفاوت های ژنتیکی ممکن است از ترکیبی تازه حاصل از تولیدمثل جنسی از
جهش یا از هر دو این پدیده ها ناشی شود. جاندارانی که اینچنین تولید می
شوند اگر زادوولد کنند و بچه بیاورند در آن صورت خاصه های ژنتیکی جدید
آنها در خزانه ژن جمعیت باقی خواهد ماند. این تازه های ژنتیکی در طول نسل
ها می توانند در تعداد بیشتری از افراد جمعیت یا در همه آنها گسترش یابند. مفهوم واقعی انتخاب طبیعی تولیدمثل
افتراقی ، مفهوم واقعی انتخاب طبیعی است . یعنی بعضی از افراد یک جمعیت
بیش از دیگران تولیدمثل می کنند و نسبت به افرادی که تولیدمثل کمتری کرده
اند درصد بیشتری ژن به خزانه ژنی نسل بعد منتقل می کنند. اگر تولید مثل
افتراقی در طول چند نسل ادامه یابد آنهایی که تولیدمثل بیشتری می کنند
بتدریج سهم بزرگتری از افراد کل جمعیت را به وجود خواهند آورد. در نتیجه
ژن های آنها در خزانه ژنی بیشتر خواهد شد. پس ممکن است صفت جدیدی که در یک
جاندار پدید می آید، از راه تولیدمثل اختراقی و تدریجا به صورت خصوصیتی
استاندارد برای تمام آن جمعیت درآید