روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....
آزادی در خیابانهای تهران
چند روز پیش داشتم از یکی از شهرکهای اطرف تهران عبور میکردم که با دیدن این صحنه، جفت پا پریدم رو ترمز.
نه بابا ، این خانومه با شلوارک اون هم تو روز روشن وسط خیابون .
یه لحظه پیش خودم گفتم شاید رژیم برگشته و من خبر ندارم!
ادامه مطلب ...