همه ما قصه های حسنک،تصمیم کبری،دهقان فداکار(ریزعلی خواجوی) را یا در ایام گذشته در کتاب های درسی خوانده ایم؛یا اینکه در مورد آنها چیزهایی شنیده ایم.در اینجا اما مطلبی به طنز (هرچند تلخ)را در تلفیقی از این سه داستان خاطره انگیز با هم می خوانیم.این مطلب را در سایت های متعددی مشاهده کردم اما نمیدانم نویسنده آن کیست.
(ضمنا از قبل بگویم استفاده از عکس ریزعلی خواجوی"دهقان فداکار" در پایان این مطلب هرچند سنخیتی با مطلب طنزی که در اینجا آورده شده ندارد،ولی برای یادآوری خاطره فداکاری این مرد بزرگ که دقیقا عملی را در جهت مخالف با آنچه در این طنز آمده انجام داد،می تواند ادای دینی به این خدمت ارزنده باشد.)
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
اگر از شغلت متنفر هستی و تصمیم می گیری که در همان کار بمانی، تقصیر خودت است.
اگر کسی کار بهتری به تو پیشنهاد می کند اما برای آن لازم است که به شهر دیگری سفر کنی، تقصیر خودت است.
اگر تصمیم می گیری که در دوره ای از زندگیت که کار می کنی هیچ پولی پس انداز نکنی، آخرش در سن 65 سالگی ورشکسته و مقروض باقی بمانی، تقصیر خودت است. ا
گر تصمیم می گیری که هیچ مطالعه ای در زمینه رشته کاریت نداشته باشید و به همین علت هیچوقت ترفیع نگیری، تقصیر خودت است.
اگر تصمیم می گیری که بیشتر از آنچه که درمی آوری خرج کنی، و فقط به فکر ارضای هوس هایت باشی، تقصیر خودت است.
اگر تصمیم می گیری که همه وقتت را صرف انجام فعالیت های بیخود و بی معنی کنی و همه مسائل مهم زندگی را فراموش کنی، تقصیر خودت است
ادامه مطلب ...
داستان من از زمان تولّدم شروع میشود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،:
"فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.
ادامه مطلب ...
قطاری که به مقصد خدا میرفت٬ لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست٬ کیست که با ما سفر کند؟ کیست که رنج و عشق توامان بخواهد؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن؟
.
.
ادامه مطلب ...