-< ببخشید این بلیت...؟ - / پس گرفته نمی شود. / پس بادها رفته اند؟/ ! پس این درخت / به زرد ابد محکوم شد؟/ ! و قاصدک ها / آنقدر در کنج دیوار ماندند / که خبرهایشان از خاطر رفت؟- / / ! بیهوده مشت به شیشه های این قطار می کوبی/ ! بیهوده صدایت را / به آن سوی پنجره پرتاب می کنی / ما / بازیگران یک فیلم صامتیم.
ادامه مطلب ...
شبی که همسرم از من خواست با یه خانوم دیگه برم بیرون!!!
ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند.لطفا به این ماجرا که دوستم برایم روایت کرد توجه کنید.
ادامه مطلب ...
دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند
دلم نمی آمد دورشان بیندازم .هنوز همان ها را می پوشیدم
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند
قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه
نصیبم می شد
سعی می کردم کمتر راه بروم
زیرا که رفتن دردناک
بود
================================
ادامه مطلب ...
پیش از پاسخ دادن مطمئن شوید سئوال را به خوبی متوجه شده اید و جواب آن را میدانید:
مردک روزنامهای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید
پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...