آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

در میان همگان گشتم و عاشق نشدم / تو چه کردی که تو را دیدم و دیوانه شدم..... در اینجا می توانبد بهترین ویدوها را ببینید
آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

در میان همگان گشتم و عاشق نشدم / تو چه کردی که تو را دیدم و دیوانه شدم..... در اینجا می توانبد بهترین ویدوها را ببینید

سرقت بانک

سرقت بانک

     در یک روز زمستانی یعنی 29 مارس 1951 براستی هوای کپنهاک (پایتخت دانمارک) بسیار سرد بود و " پال هار دروپ" 33 ساله  با اسلحه ای در جیب پالتواش بازی میکرد اسلحه ای که به زودی قرار بود فاجعه ای بیافریند آن هم توسط کسی که هیچگاه از عمرش در زندگی کاری خلاف قانون انجام نداده بود و سر و کارش با کلانتری و دادگاه  نیفتاده بود تا آن لحظه چهار بار مانند آدمهای گیج و منگ از مقابل بانک عبور کرده بود وسردی و سنگینی اسلحه ای را که در جیب پالتویش قرار داشت را به خوبی احساس میکرد

     بانکی که "پال-هار" برای اجرای نقشه شیطانی خود در نظر گرفته بود یا به قول خودش برای او انتخاب شده بود بانک کوچکی در  یکی از خیابانهای  خلوت شهر بود گویی سکوتی مرگبار شهر را فرا گرفته بود و او بی اراده درمقابل بانک ایستاده  بود. لحظه ای دوچار تردید و دودلی  شد ذهن او تلاش و  مبارزه  بی حاصلی را علیه شخص دیگری آغاز کرده بود ولی دیری نپائید که در این مبارزه شکست خورد. سر انجام به درون بانک گام نهاد و سراغ نخستین باجه رفت.

     صندوقدارکه نامش "کج مولر" بود طبق  معمول سرش را بلند کرد تا به مشتری جدید  لبخند بزند- ولی همینکه به چشمان آن مرد که حالتی غیر طبیعی داشت و برقی دیوانه واراز آن ساطع میشد نگریست، لبخند بر لبانش خشک شد "پال هار" بدرستی نمی دانست آیا قبلا درخواست پول کرده است یا نه و "کج مولر" نیزهیچگاه فرصت نکرد سخنی به زبان بیاورد زیرا اسلحه که به چهره او  نشانه رفته بود دوبار به صدا درآمد و "کج مولر" نقش زمین شد کارمندان  دیگر همه پشت باجه های خود  روی زمین دراز کشیدند و مشتریان بانک وحشت  زده  به طرف درب خروجی دویدند تنها "هانس ویزبام" مدیر بانک با جرات  و شهامت  کم نظیر مقابل مرد ایستاد و معلوم بود که از جانش  گذشته بود و لحظه ای بعد گلوله ای مغز اورا سوراخ کرده بود.

     دراین حال "پال هار"  نگاهی ابلهانه به آخرین قربانی خویش انداخت و اسلحه را در جیبش گذاشت و در حالیکه زیر لب با خود حرف میزد بی آنکه پولی از بانک به سرقت ببرد  به آرامی از انک خارج شد. پلیس "پال هار" را دستگیر کرد و هنگامی که به اتهام این دو فقره جنایت به پای میزکشانده بود، به تعریف  ماجرای عجیبی پرداخت . او خطاب به هیات منصفه گفت هنگام ارتکاب این جنایات از حالت عادی خارج بوده و تحت تاثیرهیپنوتیزم  قرار داشته است وی افزود که از ماه قبل  مانند عروسک خیمه شب بازی در دستان مردی به نام "بجورن نیلسن" بوده تا به بانک دستبرد بزند.

   

  در حالیکه او هیچگاه خیال سرقت از بانکی را در سر نداشته است . این شخص همچنین به او تلقین کرده بود که  صندوقدار را چنانچه  از پرداخت پول امتناع  ورزیدبه قتل برساند  در حالیکه وی اصلا قصد نداشته کسی را به قتل برساند  "پال هار"  در دادگاه اعتراف کرد تحت تاثیر نیروی  شیطانی بوده که کنترل خود را از دست داده و مجبور شده بود  بر خلاف  میل خویش دست به چنین جنایتی اجتناب ناپذیر بزند. ابتدا به نظر میرسید این یکی از ترفندهایی باشد که  همه قاتلین در چنین اوضاعی از خود میسازند تا جرم خود را کم کنند ولی  از طرف دیگر  پولی از بانک سرقت نشده بود و گفته های  کارمندان بانک نیز گواه حالت غیر طبیعی او و عدم سابقه اش باعث شد هیات منصفه با بی میلی و ناباوری وشاید فقط برای تنویر افکار عمومی و رسانه ها تصمیم بگیرند کمی روی این مساله تامل کنند.

     "بجورن نیلسن" یعنی همان کسی که "پال هار" را هیپنوتیزم کرده بود به دادگاه فراخوانده شد . ادعای "بجورن نیتسن" را که گفت  هنگام وقوع قتل نزدیکی  صحنه جنایت نبوده است را پذیرفته شد اما هیات منصفه و تیم کاراگاهان  پلیس در عین حال اظهارات "پال هار" را هم که میگفت : درآن زمان تبدیل به آدم ماشینی شده بود را باور کرده بود و اینکه او میگفت: اراده "بجور نیلسن"  به کمک هیپنوتیزم  اورا به هرجا که میخواست  میکشاند .

     با این اوصاف وجدان دادگاه ایجاب میکرد "بجورن نیلسن" به اتهام  طرح نقشه دستبرد به بانک و تحریک "پال هار"  به جنایت مجرم شناخته شود . اما یک چنین اتهامی کاملا بی سابقه بود زیرا مقامات قضایی دانمارک برای اثبات این پرونده ناگزیر بودند ثابت کنند که "بجورن نیلسن" عمدا "پال هار" را تحت تاثیر نیروی  مغناطیسی خود قرار داده تا مغز اورا برای انجام کاری که  علی رقم میل باطنی اورا به  این کار ترغیب کند .

    این محاکمه یکی ازپر سر و صداترین محاکمه های این  دادگاه  در 50 سال اخیر بوده وبرای روزنامه های آن  زمان بسیار مهیج و خبر سازبود خصوصا اینکه دو تن از انسانهای وظیفه شناس  شهر جان خود را دراین جنایت از دست داده بودند و انتظار میرفت "پال هار" که خود به نوعی قربانی این جنایت بود  بخاطر ارتکاب  جنایت گناهکار شناخته شود اما  نتیجه دادگاه برای  همه دور از انتظار بود.

     در مورد مجرم بودن یا نبودن این  دو نفر میبایست کارشناسان  ورزیده استخدام و بعد نظر میدادند. دکتر "پل رویتر"رئیس بیمارستان لیزاون ریاست هیات نظارت را بر عهد گرفت  به دستور او پروفسور "نیمان جولدئین" یکی ازبزرگترین استادان روانشناسی دانشگاه توریزن از کشور فرانسه نیز به هیات منصفه اضافه شد

   اولین  تحقیقات از اطرافیان  و همسایگان  "پال هار" انجام گردید و تمام آنهایی که اورا میشناختند اظهار داشتند که او مردی خونسرد و بسیار آرام بوده و هیچکدام باور نمیکردند که "پال هار" بتواند دست به چنین  جنایک هولناکی بزند وهمچنین آنها تاکید کردند که "پال هار" این اواخر بسیار منزوی و گوشه گیر شده بود و هر کس اورا میدید تصور میکرد که "پال هار" با خودش حرف میزند افرادی هم دراین  بین اظهار کردند که بارها دیده اند که "پال هار" به منزل "بجورن نیلسن" رفت وآمد میکند. دوماه از تحقیقات هیات انتخابی گذشت و در آخر آنها به این نتیجه رسیدند که "پال هار" هنگام جنایت بر خلاف میل باطنی اش عمل کرده و تحت تاثیر مداوم نیروهای هیپنوتیکی  بوده است و درواقع در حالتی ناخوداگاه و فارغ از اراده خویش  دست به جنایت زده است.

   دکتر "پل وارویتر" همچنین گفت:که هر شخص بیگناه میتواند آلت دست یک هیپنوتیزور قرار بگیرد  وبی آنکه خود بداند و یا بعدا بیاد بیاورد درانجام مقاصد او بکوشد. این خود آموزه جدیدی از تاریخ پر فراز و نشیب  هییپنوتیزم بود چون  بعد از این بود که  دیگر روانپزشکان سرشناس نیز این سخنان دکتر رویتر را مورد تائید قرار دادند و باور عمومی که تا آن زمان  فکر میکرد با هیپنوتیزم نمیتوان فردی را مجبور کرد کاری بر خلاف میل باطنی اش انجام دهد  با این قیمت گزاف تغییر کرد.

ناگفته نماند "بجورنیلسن" تحت آزمایشات روانی اعتراف کرد که قصد او از این کار صرفا ارزیابی نیروهای هیپنوتیکی در وجود خویش  بوده است  و مهمترین نکته این داستان اینکه او گفت توانسته وجدان "پال هار" را با این داستان سرایی که پولهای سرقت شده صرف امور خیریه خواهد شد او را فریب دهد. او سر انجام  به جرم سو استفاده بی سابقه از هیپنوتیزم برای انجام  جنایت به زندان ابد محکوم شد

و "پال هار" به دوسال اقامت در آسایشگاه روانی محکوم شد تا پس از انقضای این مدت و بازیافتن سلامتی روانی اش آزاد گردد.

داستان واقعی بالا که خبرگذاری های بزرگ جهان در آن زمان صداقت آنرا تائید کرده اند از چند جهت قابل تامل است

 

درسهای این داستان

اول اینکه اگر بخواهیم با هیپنوتیزم شخصی را مجبور به کارهایی بکنیم که در بر خلاف ندای وجدان او باشد باید بارها وبه مدت طولانی او را هیپنوتیزم کنیم و این امر ساده ای نیست

واما نکات ایمنی

1-    خوب حالا حتما خداروشکر میکنید که با آمدن به کلاسهای خودهیپنوتیزم  فقط یاد میگیرید خودتان را هیپنوتیزم کنید و اگر خدای نکرده  زمانی فکرهای بدی به ذهنتان برسد فقط میتوانید خودتان را عامل  اجرای این افکار کنید و به قول معروف دودش به چشم خودشخص میرود.

شاید از سر دلسوزی بخواهید به درمان نزدیکانتان کمر ببندید وآنهارا هیپنوتیزم کنید اما بدانید این کار نه تنها تعرض و تجاوز به حقوق انسان دیگراست بلکه شما دانش این کار را ندارید و ممکن است لطمات  سختتری بر او وارد کنید.در ضمن مطمئن باشید برای فراهم کردن خوشبختی در تمام مراحل زندگیتان هیچ نیازی به هیپنوتیزه کردن دیگران ندارید.

2-    هیپنوتیزم در غرب در دوران علم گرایی شکوفا شد و هیپنوتیزور ها این نیرو را  یک نیروی الهی نمیدانستند و از آن گهگاه برای رسیدن به اهداف شیطانی خود استفده میکردند در حالیکه امروزه این تفکرات قدیمی است.

3-    همانطور که در داستان  مشاهده کردید  برای اینکه فردی را باهیپنوتیزم مجبور به انجام اعمالی خلاف میل باطنی اش بکنیم. مثلا اینکه کسی که طبق اعتقادات مذهبی اش رقصیدن  مردود میباشد به یک ی چند جلسه هیپنوتیزم نمیتوانیم به این هدف برسیم چون هم باید  از نظر عقلی اورا مجاب کنیم هم نیاز به دهها جلسه هپنوتیزم  داریم که معمولا کسی چنین اجازه ای به ما نمیدهد در واقع عموم مردم به این دلیل به هیپنوتیزم روی می آورند که  اعمالی موافق با اعتقاداتشان در آنها بوجود بیاوریم.

4-    با پیشرفت علم در جهان در قرن بیستم روشن شد که اگر هیپنوتزور زمانی را که صرف  خلق یک جنایت میخواهد بکند صرف انجام یک کار مفید بکند بهتر و بیشتر به پول میرسد مثلا میتواند  خلاقیت را درخود بگونه ای پرورش دهد که با اختراعی هم پول زیادی بدست بیاورد و هم نام نیکی از خود برجای بگذارد

5-    با پیشرفت علم راههای تاثیر گذاری چه آشکارو چه نهان آنقدر زیاد شد که دیگر برای انجام  جنیات نیازی به هیپنوتیزم نیست مثل علمNLP  که بزرگان آن میبینید مانند رابینز بایک جلسه صحبت کردن با  یک فرد سیگاری او را ترک میدهند یا راههای نهانی مانند امواج زیر آستانه ایکه  بدون  شخص یا اشخاصی متوجه بشوند با ان میتوان به جنایات هولناکی دست زد ودر مقالی  دیگر برای شما راجعه به آن صحبت خواهم کرد.

6-    شرقی ها به علت آموزه های عرفانی و دینی خود هیپنوتیزم را به روش شرقی آن که توام با شناخت خدا و نیروی خداوندی است این نیرو را نیروی الهی میدانند و نمیتوانند از آن  به ضرر دیگری استفاده کنند  تاریخ گواه است که هیپنوتیزم  درجای جای شرق از قرنها پیش توسط عرفا شناخته شده بوده اما هرگز سندی وجود ندارد که آنرا به برای  شیطنت مورد بهره برداری قرار داده باشند

با این حال رعایت نکات  ایمنی زیر را همواره مورد نظر داشته باشید.

1-    هیپنوتیزوری را که تبحرو تعهد او را نمیشناسید اجازه ندهید که شما را هیپنوتیزم کند

2-    بیا داشته باشید متدهای امروزی هیپنوتیزم اصلا نیازی به لمس هیپوتیزور ندارد و او می بایست فقط با صحبت های معمولی و عرفی شما را هیپنوتیزم کند.

3-    حتما  هنگام اجرای این تکنیک  یکی از نزدیکانتان مانند همسر برادر پدر یا مادر همراه داشته باشید تا شاهد روش اجرای کار را بر روی شما  توسط هیپنوتیزور به خوبی مشاهده نماید.

حالا که با خطرات  دگرهیپنوتیزم و رعایت نکات ایمنی مربوط به آن آشنا شدید مطالعه گوشه ای از زندگی "راسپوتین" میتواند شما را با خطرات خودهیپنوتیزم نیز آشنا کند. 

راسپوتین سالهای 1872 تا 1926 بعدازمیلاد

  زندگی نامه راسپوتین  به فارسی ترجمه شده و در اینترنت هم یافت میشود این مرد شیطانی داستان زندگی پر فراز و نشیبی دارد فرصت بیان کامل داستان زندگی او نیست  و من  فقط قصد دارم انتهای داستان راکه ماجرای مرگ اوست بیان کنم مطمئنا شما متوجه خواهید شد از چه کسی صحبت میکنیم  راسپوتین هیپنوتیزوری  است که  اصولا درتاریخ  نقشش منفی بوده است او با تمام قدرتی که از این راه کسب کرد ولی همواره بنده نفس شیطانی ش بود

   این راهب شیاد به دلیل اعمال و بهره برداری های جنسی که از ساکنان دربار تزار ، "نیکلاس" دوم و "تزارینه الکساندریه" به عمل آورده بود، بقدر کافی بدنام شده بود .او بعد به فرقه مذهبی مرتدهایی روی آورده بود که برای رسیدن به  رستگاری و نجات، خود را شلاق میزدند. "راسپوتین" گروه خود را در آیین و مراسمی رهبری میکرد که طی آن آنها خود را شکنجه میدادند. او برای تسکین درد و جلوگیری  از خون ریزی زیاد از مهارتهایش در ایجاد هیپنوتیزم استفاده میکرد و بعد به این خاطر، معروفیت جهانی کسب کرد.

    "تزرینه"  "راسپوتین" را یک قدیس میدانست چون که او توانسته بود نشانگان بیماری هموفیلی را در فرزندش تسکین دهد واین فرزند تنها شاهزاده ای بود که از این بیماری جان سالم به در برده بود و هنوززنده بود و همچنین توانسته بود عقده های سرکوب شده جنسی اورا آسوده خاطر کند. درآن زمان هیپنوتیزم را نوعی جادوی مذهبی  میدانستند و "تزرینه" آنرا همچون هدیه ای از سوی خدا میدانست.

    عده ای دیگر نیز آنرا موهبت ابلیس مقدس می دانستند. او در واقع یک شیاد حرفه ای بود که توانست با استفاده از قدرتش برخانواده سلطنتی  تسلط یابد. موهبت دیگر او آن بود که میتوانست در بهبود بخشیدن به وضع جسمانی کودکان بیمار کمک کند.

    شاهزاده " یوسوپو" برای از بین بردن نفوذ "راسپوتین" درسال1916  نقشه قتل او را با تبانی کردن نجیب زادگانی که ادعا میکردند "راسپوتین" با صدا وظاهر فریبنده خود همسران آنها را اغفال کرده است کشید. او ابتدا مقدار زیادی سیانور به کیکهای مورد علاقه "راسپوتین" اضافه کرد و بعد اورا به صرف چای  در قصر دعوت کرد.

    "راسپوتین"  که به نیروی مغناطیس چشمهایش معروف بود در این مهمانی که توطئه گران ترتیب  داده بودند به چشمهای آنها خیره شد و از چشمهای آنها  شرح کامل توطئه آنها را فهمید و از کیکها نخورد و همچنان جان سالم  به در برد. پادشاه که لبریز از نفرت شده بود به سمت این کشیش جادویی  شلیک کرد و بعد اورا مرده قلمداد کرد ولی "راسپوتین" تمام نیروی هیپنوتیزم خود را جمع کرد و دوباره بلند شد. بعد با نیرویی غیر انسانی به ترور کنندگان خود حمله ور شد. گلوله های زیادی به سوی او شلیک کردند ولی فایده ای نداشت او شکست ناپذیر به نظر میرسید.

بالاخره شش نفر "راسپوتین" را گرفتند و اورا اخته کردند وقتی او را داخل رودخانه پر تلاطم انداختند  بدن گلوله خورده او هنوز جان در بدن داشت وقتی جسد اورا از آب گرفتند متوجه شدند که اورا زخم گلوله یا خونریزی از پا در نیاورده بلکه به دلیل بلد نبودن شنا غرق شده است.

نتیجه داستان

 وقتی این داستان را میخوانید شاید با خود آرزو کنید که کاش شما هم همانند راسپوتین دارای چنین قدرتهایی می بودید اما بدون شک هرگز حاضر نیستید حتی به قیمت داشتن این نیروها مانند او منفور  انسانهای هم عصرخود و تمام آیندگانی باشید که  کتاب زندگی شما را ورق میزنند و این همان نکته ای است که باید توجه داشته باشیم که

خودهیپنوتیزم  می تواند چاقویی باشد که در اتاق عمل و یا برای قتل مورد استفاده قرارمیگیرد

این علم مانند همه علوم میتواند بسته به استفاده شما از آن مفید یا مضر باشد میتواند شما را به رستگاری نزدیک کند  یا برعکس از آن دور کند

حال سوال اینجاست که چگونه از خودهیپنوتیزم استفاده کنیم تا بجای خودکامگی به رستگاری برسیم؟

 این سوال را با مثال ساده ای آغاز میکنم . به نظر شما  نقص یک فرد  مادیگرا در چیست ؟ مشکل یک معتاد چیست؟ مشکل من و شما چیست ؟( حتما پاسخ بدهید وبعدمطالعه کنید)

حال فرض کنیم  هر یک از افراد بالا یعنی یک فرد مادیگرا � یک معتاد  - من و شما خودهیپنوتیزم را بیاموزیم حالا چه اتفاقی میافتد؟

آیا  یک فرد مادیگرا از این علم در جهت تقویت  معنویت در خود استفاده میکند یا اینکه  طبق  میل درونی اش  با خودهیپنوتیزم  سعی میکند پول بیشتری بدست آورد؟

یک معتاد چطور؟ آیا او از این علم مانند اسلحه ای برای  کشتن دیو اعتیاد کمک میگیرد یا بر عکس نوک اسلحه را به سمت خود میگیرد و سعی میکند مواد افیونی را برای خود لذت بخشتر کند؟

من و شما چطور؟

آیا  با این علم میخواهیم راهی را که در پیش گرفته ایم سریعتر طی کنیم  یا اینکه به کمک آن در حال خود تعمق کنیم که در راه صحیح گام بر میداریم یا نه؟

در این خصوص آیا  معایب خودرا که دیگران به ما گوشزد میکنند بخاطر داریم ؟ یا گستاخانه میخواهیم دیگران را  متقاعد کنیم ما را تائید کنند؟

آیا به دنبال  پول بیشستر خواهیم رفت یا انسانیت بیشتر؟

آیا به افکارو رفتار غلطی،  معتاد نیستیم که بخواهیم با این علم اعتیاد خود را بیشتر کنیم؟

آیا به تعادل و انسانیت نزدیکتر خواهیم شد یا خواسته هایی که فقط درآن نفع آنی و گذرا دیده میشود؟

من فکر میکنم راه  صحیح استفاده از آن همچون هر کار دیگری شروع با نیت قربت و  توکل درطی مسیر  خواهد بود که امیدوارم همه چنین رفتار کنیم. در انتها به انسانیت  نهفته در وجود تک تک شما عزیزان سر تعظیم فرود می آورم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد