آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

در میان همگان گشتم و عاشق نشدم / تو چه کردی که تو را دیدم و دیوانه شدم..... در اینجا می توانبد بهترین ویدوها را ببینید
آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

در میان همگان گشتم و عاشق نشدم / تو چه کردی که تو را دیدم و دیوانه شدم..... در اینجا می توانبد بهترین ویدوها را ببینید

چرا نباید به رستوران ۵ ستاره بروید؟



س: چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟”

ج: لطفا یک چای”
 
س: “چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟ چای سرد یا چای سبز؟”
ج: “سیلان لطفا”
 
س: “چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟”
ج: “با شیر لطفا”
 

ادامه مطلب ...

حکایت - حسن آقا

حکایت - حسن آقا



حسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت.
سبب گریه‌اش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه می‌کنم، مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند.
شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه می‌کند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی،
گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و می‌توانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه می‌کنم.
بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانه‌ای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند. ولی شب باز دیدند دارد گریه می‌کند. وقتی علت را پرسیدند

ادامه مطلب ...

حکایت وارونگی دنیا

 

اگر همه چیز برعکس می‌شد چه؟ اگر همه چیز بر‌می‌گشت عقب؟ اگر یک نفر از یک جایی، کنترل دنیا دستش بود و یکدفعه هوس می‌کرد همه چیز را ببرد عقب، چه افتضاحی می‌شد.

ادامه مطلب ...

مرد ولگرد و رماتیسم

مرد ولگرد و رماتیسم




کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست

مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید

پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟

 

ادامه مطلب ...

دوستِ من ـ حسن

دوستِ من ـ حسن


حاکمی از برخی شهرها بازدید می کرد و هنگام دیدار از محله ما فرمود: شکایت‌هاتان را صادقانه و آشکارا بازگویید و از هیچ کس نترسید، که زمانه هراس گذشته است!

ادامه مطلب ...

می بخشد...صبور باش

روزی مردی از خدا دو چیز درخواست نمود :

 یک   گل       و      یک   پروانه

 اما چیزی که خدا در عوض به او بخشید ،

  یک   کاکتوس   بود     و    یک   کرم  

 مرد غمگین شد ، او نمی توانست درک کند که چرا درخواستش به درستی اجابت نشده

با خود اندیشید :

خب ، خدا بندگان زیادی دارد که باید به همه آنها توجه کند و مراقبشان باشد . . .

و تصمیم گرفت دیگر در این باره سوالی نپرسد .

 بعد از مدتی ، مرد تصمیم گرفت به سراغ همان چیزهایی برود که از خدا خواسته بود و حالا به کلی فراموششان کرده بود .

 در کمال نا باوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پر از خار گلی بسیار زیبا

ادامه مطلب ...