داستان شجاعت در یکی از دبیرستان ها هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ”شجاعت یعنی چه؟” محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ”شجاعت یعنی این” و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود ! |
مرد
خجالتی (+18)
یه
مرد خجالتی میره توی یه کافه تریا.
چند دقیقه که میشینه توجهش نسبت به یه
دختر خوشگل که کنار میز بار نشسته
بوده جلب میشه.
مرد نیم ساعت با خودش کلنجار میره و
بالاخره تصمیمشو میگیره و میره سراغ
دختر و با خجالت و آروم بهش میگه:
ممم... میتونم کنار شما بشینم و یه
گپی با همدیگه بزنیم؟
یهو دختر داد میزنه: چی؟! من هرگز
امشب با تو نمی خوابم
ادامه مطلب ...
اخیراً
در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم. هواپیما درحال
حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند.
مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم.”
دختر جواب داد: ” مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم .”
آنها
همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته
بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که میخواست و احتیاج داشت که
گریه کند. من نمیخواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال
اینکار را کرد: ” تا حالا با کسی خداحافظی کردید که میدانید برای آخرین
بار است که او را میبینید؟
” جواب دادم: ” بله کردم. منو ببخشید که فضولی میکنم چرا آخرین خداحافظی؟ “
او
جواب داد: ” من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی میکنه. من
چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم
دفن من خواهد بود . “
“وقتی داشتید خداحافظی میکردید شنیدم که گفتید ” آرزوی کافی را برای تو میکنم. ” میتوانم بپرسم یعنی چه؟ “
ادامه داستان در لینک زیر
ادامه مطلب ...
روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید
که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.
شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد…
شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد
و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده
و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است !
ادامه مطلب ...