آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

در میان همگان گشتم و عاشق نشدم / تو چه کردی که تو را دیدم و دیوانه شدم..... در اینجا می توانبد بهترین ویدوها را ببینید
آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

آهنگ . مطالب زیبا . ویدیو

در میان همگان گشتم و عاشق نشدم / تو چه کردی که تو را دیدم و دیوانه شدم..... در اینجا می توانبد بهترین ویدوها را ببینید

داستان عاشقانه و غمگین “اثبات عشق”

داستان عاشقانه و غمگین “اثبات عشق”


داستان غمگین عاشقانه

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز


ادامه مطلب ...

زمانی برای نشناختن خودم

زمانی دوست داشتم که سر به بیابانها بگذارم...

زمانی می خواستم که در جزایر دور از دسترس زندگی کنم...

و زمانی رویایم این بود که به سفرهای دور و دراز بروم...

زمانی می خواستم که جوینده ای باشم همچون جویندگان گنج...و گنج درون خودم را بیابم

زمانی در آرزوی مردن بودم و رفتن به دیار عجیب و غریب ارواح...و بازگشت دوباره از آنجا

زمانی دلم می خواست که همچون جادوگران سوار بر جارو به همه جای این گیتی سر بزنم...

زمانی در این اندیشه بودم که عشقم را به همه دنیا اعلام کنم...بگویم آی مردمان دوست تان دارم

زمانی دیگر می خواستم که خودم باشم و خودم...


ادامه مطلب ...

چند مطلب زیبا و خواندنی

چند مطلب زیبا و خواندنی

روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان  نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید.
پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..'
دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان  تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش! 

ادامه مطلب ...

آرامش

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.

ادامه مطلب ...

ذهن حاضر جواب بچه ها

ذهن حاضر جواب بچه ها

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث میکرد


معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکنست که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود
اینکه پستاندار عظیم‌الجثه‌ایست امّا حلق
بسیار کوچکى دارد
ادامه مطلب ...